وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

سفر

سلام گل مامان دیگه کم کم داره بوی ماه مهر میاد و دوباره درسهای مامان شروع میشه که خیلی هم سخته . پسر مامان قرار شده امسال بره پیش یک وای خدا چقدر زود بزرگ شدی . هفته پیش من و شما و بابایی رفتیم تهران کلی بهت خوش گذشت آخه سوار هواپیما شدی (یکبار دیگه هم سوار شدی ولی اونموقع نه ماهت بود و یادت نیست رفته بودیم کیش ) اینقدر داخل هوایپما حرف زدی که تقریبا داشتیم کلافه می شدیم مدام سوال می پرسیدی که کی میرسیم خونه عمه ؟ بلاخره صبر مسافرای جلویی ما تموم شد و برگشتند به شما گفتند ساکت باشی . ما رو هم کلی شرمنده کردی آخه انگار بلندگو قورت داده بودی هر چی میگفتم آروم بپرس فایده نداشت داد میزدی . وقتی رسیدیم فرودگاه شوهر عمه و دخترش اومده بودند دنبالم...
27 شهريور 1391

خداحافظی که به انتها نرسید

سلام عسلم . مامان دیگه خسته شده: برو ادامه مطلب میپرسی چرا؟ مامان واقعا کلافه شده خسته شده شاید به خاطر اینکه این چند سال خیلی نامردیها دید و تنهایی نتونست به جایی برسه به قول معروف یکدست صدا نداره. نامردیهایی که تو این دنیای کثیف تمومی نداره .از وقتی درسهام شروع شده بود دیگه حسابی تحت فشار بودم تو این شرایط شنیدن هر خبری که یک جورایی زور بود کلافم میکرد از قضا این اتفاق افتاد و من حسابی آتیش گرفنه بودم (اتفاق رو خصوصی بهت میگم ) متاسفانه اینجایی که ما ساکن شدیم آخر بی قانونیه از نظر خودشون خیلی قانونمندن اما ...این مساله باعث شد که ما تصمیم به انتقالی بگیریم آخه اگه بخوایم جابه جا بشیم باید قبل از رفتن تو به مدرسه باشه . بابایی افتاد دنب...
6 شهريور 1391
1